قبله

قبله

به نام آنکه قبله ام بخشید تا سر در گم کوچه های شهر نباشم......
قبله

قبله

به نام آنکه قبله ام بخشید تا سر در گم کوچه های شهر نباشم......

عــــــــــــــود

عـــــــــــــــود


عودی مرا رائید

عطرش بوی خدا میداد

حـــــــــــیف !!!

آنقدر سوزاندمش،

تمـــــــام شد.

خودِ تو... ...

نگاهم کن
تابه شوق چشمانت
کوه را بیستون کنم
آه را بی صدا
حرف بزن
تا به شوق لبانت 
هجوم آورم
به سوی خدا
دلت را سنگ کن
من عادت دارم به رمی جمرات تو
گوش کن
تا به شوق حرفهای درگوشی
بگویم هنوز خودت را دوست دارم

کوچه... ...

کوچه رازی دارد
شعر میخواهد

وقتی مهتاب
زمینش را ستاره باران میکند

شاعری مینویسد
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

آری گذشتم..... فقط از یاد تو
کوچه بود که
تنهایی اش را با من تقسیم کرد

انتقام... ...

می شود زندگی را 

در یک برگ خلاصه کرد و مُرد 

 

برای مرگم 

چند جلد کتاب می نویسم  

 

فصل آخر: 

 

انتقام تمام مَردهای زمین را 

از من گرفتی

سقف پنجره دار... ...

کاش سقف

پنجره داشت تا

مراقب پرنده هایی که  

ستاره می دزدند بودم 

کاش نور

حنجره داشت تا

با صدای خورشید 

از خواب بیدار می شدم 

حالا که  

ستاره ام را گم کردم 

سقف را بی پنجره می خواهم 

خورشید را بی صدا 


وصیت... ...

وصیت کردم 

 

هرچه دارم  

 

تقسیم شود 

 

زندگیم را 

 

خیال تو برداشت

تنها... ...

تنها که می شوم  

 

فرشته مرگ   

 

سیگار تعارف میکند

شیشه خرده... ...

با کفش  به دنیا بیا  

اینجا پراز  

شیشه خرده است  

آهسته بگرد   

کسی بیدار نشود 

 

اثر انگشتهای روحم را پیدا کن  

هرچند مدرکی نگذاشته  

ومن...  

بجایش در بند مانده ام

دورترین فاصله... ...

دوست دارم 

 

دورترین فاصله را 

 

باتو داشته باشم 

 

تابه هر سمتی که میخواهم  

 

برایت نماز بخوانم 

 

لباس شیشه ای... ...

                    دنبال سایه ات نگرد  

 

               لباست راهم عوض کنی 

 

               فرقی نمی کند 

 

               شیشه ها عریان تر از توأند 

     

نقطه... ...

 

چشم بندم را بالا زدُ گفت: 

 

همه ی فشنگها مشقی بودند ، 

 

بجز یکی.

ماجرا... ...

قبرم را صحافی کن 

 

وپشت جلدش بنویس 

 

ماجرا از چه قرار بود 

قبله... ...

در رگ گردنم مسجدیست 

 

که نمی بینمش 

 

برای سجده به تو 

 

سالــــــهاست نمازم را 

 

اشتباه می خوانم 

درخت... ...

درخت که بودم 

 

نسیمی مرا به حرف کشیدُ 

 

با طوفان رفت 

 

ومن راه رفتن را آموختم 

                      تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری چهارم www.pichak.net کلیک کنید

بالای ابرها... ...

از بالای ابرها ، افتاد 

 

لباسش را تکه تکه بردند 

 

عریان که شد فهمیدم 

 

خدا هنوز بالای ابر هاست.