می شود زندگی را
در یک برگ خلاصه کرد و مُرد
برای مرگم
چند جلد کتاب می نویسم
فصل آخر:
انتقام تمام مَردهای زمین را
از من گرفتی
سلام ،چه عجب محمد جان در مورد شعر واقعا لذت بردم مرسی داداش، خوب نوشتی
مرسی داداشم تو همیشه نسبت به من لطف داری
برای آخرین ثانیه های نبودنت می نویسم؛بار تنهایی بر دوشم سنگینی می کند...با زمین و زمان در افتاده ام...ذهنم نام تو را با واژه ای عجین کرده است:انتقام!
برای فصل آخر- هر چند منصفانه نباشد-اندازه تمام مردهای زمین مردانگی کن...
ممنون سر زدی رفیق
خیلی چاکرم داداش
درد مرد را مرد می فهمد؛نامردی نمی کنمصورتم را پنهان نمی کنم تا سیل اشکها را ببینی...چرا فکر کردی - هر کاری که بکنی - مرد گریه نمی کند؟!!!
خیلی زیبا بود مرسی عزیزم
سلام ،چه عجب محمد جان
در مورد شعر واقعا لذت بردم
مرسی داداش، خوب نوشتی
مرسی داداشم تو همیشه نسبت به من لطف داری
برای آخرین ثانیه های نبودنت می نویسم؛
بار تنهایی بر دوشم سنگینی می کند...
با زمین و زمان در افتاده ام...
ذهنم نام تو را با واژه ای عجین کرده است:
انتقام!
برای فصل آخر
- هر چند منصفانه نباشد-
اندازه تمام مردهای زمین مردانگی کن...
ممنون سر زدی رفیق
خیلی چاکرم داداش
درد مرد را مرد می فهمد؛
نامردی نمی کنم
صورتم را پنهان نمی کنم تا سیل اشکها را ببینی...
چرا فکر کردی - هر کاری که بکنی - مرد گریه نمی کند؟!!!
خیلی زیبا بود مرسی عزیزم