عـــــــــــــــود
عودی مرا رائید
عطرش بوی خدا میداد
حـــــــــــیف !!!
آنقدر سوزاندمش،
تمـــــــام شد.
حرفهای پنجره هم تکراری شده
تنهایی تازه ترین حسی است
کهبه حرفهای دلم گوش میدهد
با سکوتش به من میگوید :
آرام باش
تو تنها نیستی.
کوچه های شهر
به قدمهایت
عادت کردند
ولی هنوز خانه ما
در انتظار دیدن تو
ستونهای پوسیده اش را
خم نکرده
می شود زندگی را
در یک برگ خلاصه کرد و مُرد
برای مرگم
چند جلد کتاب می نویسم
فصل آخر:
انتقام تمام مَردهای زمین را
از من گرفتی
کاش سقف
پنجره داشت تا
مراقب پرنده هایی که
ستاره می دزدند بودم
کاش نور
حنجره داشت تا
با صدای خورشید
از خواب بیدار می شدم
حالا که
ستاره ام را گم کردم
سقف را بی پنجره می خواهم
خورشید را بی صدا
غروب برای خورشیدی که طلوع دارد معنایی ندارد
ابر ها آمدند و رفتند تو ماندی ، کوها بر سر انگشت پا یشان ایستادند اوج گرفتی ، زمین روی برمیگرداند باز گرمابخشش هستی ، پتوی زمین را بعد از خواب زمستانی تو کنار میزنی .
سالهاست به قبله نگاه میکنم به امید روزی که غروب به پایان رسد و دیگر سایه ای برای استراحت نباشد.
مکعبی ساختی روی کره ای خاکی فرمودی که انسان دایره ای به مرکزیتش بسازد و از مثلث منعشان کردی هدایت را خط مستقیم خواندی زندگی را منحنی ساختی و در وجود تمامی آنها بینهایت نقطه قرار دادی بعد به همه ریاضیاتت نور بخشیدی حالا برایم بنویس :
معادله خطی که به قبله میرسد چیست؟
با کفش به دنیا بیا
اینجا پراز
شیشه خرده است
آهسته بگرد
کسی بیدار نشود
اثر انگشتهای روحم را پیدا کن
هرچند مدرکی نگذاشته
ومن...
بجایش در بند مانده ام
دوست دارم
دورترین فاصله را
باتو داشته باشم
تابه هر سمتی که میخواهم
برایت نماز بخوانم
هر جای دنیایی دلم اونجاست
من کعبه مو دور تو می سازم
من پشت کردم به همه دنیا
تا روبه تو سجاده بندازم
***
هر روز حسم تازه تر میشه
غرق تو می شم بلکه دریاشم
بیزارم از اینکه تمام عمر
از روی عادت عاشقت باشم
***
گاهی پرستیدن عبادت نیست
با اینکه سر رو مهر میزاری
گاهی برای دیدن عشقت
باید سر از رو مهر برداری
***
یک عمر هر دردی به من دادی
حس می کنم عین نیازم بود
جایی که افتادم به پای تو
زیبا ترین جای نمازم بود
((مهدی یراحی))
باز هم انتظار آمدنت مرا به کشیدن معتاد کرد ، شبها بیدار می مانم وبه دیوار نگاه میکنم تا راز ایستادگیش را کشف کنم.
هر روز ، لرزشی را در قلبم حس میکنم ، خانه های امید زیادی را ویران میکند، ولی دیوار هنوز محکم به من نگاه میکند.
دوست دارم پیاده بروم به تنها خانه امیدم دورش بگردم ، صدایش کنم ، اوبه من بخندد من بی محلی کنم او صدایم کند تا لذت شنیدن اسمم را با صدای او بچشم او به نگاه من خیره شود باد به موهایم بیندازد و شانه ام را محکم بگیرد ، او را از همان اول باید میافتمش در همان دیواری که به من نگاه می کرد ، انگار می خواست چیزی بگوید و فرشته ای مأمور بود جلوی دهان دیوار را بگیرد.
حالا می فهمم وقتی من ، به دیوار نگاه می کردم ،
رو به قبله بیدار نشسته بودم.
آنقدر سر به سنگ گزاشتم
پیشانیم شکست
و خدا از رگهـــــــایم بیرون زد
در آخرت ،
نمازم را شکسته میخوانم
از بالای ابرها ، افتاد
لباسش را تکه تکه بردند
عریان که شد فهمیدم
خدا هنوز بالای ابر هاست.
هر چه دارم از اوست... ...
همه ما انسانها برای اثبات خودمون چه درست چه غلط دنبال یه خالقیم و برای این خالق یه قبله درست می کنیم که این قبله نشان گر تاریخ ، فرهنگ و شان فکری ماست و سعی به برتر بودن داریم که همه اینها لطف همان معبود وخدایی است که دنبالش میگردیم و خدا عاشق تر از اونیه که خودش رو مخفی کنه پس جایی خودش رو به ما نشون داده ،و نشونه های خاصش رو میشه در جایی خاص پیدا کرد ، که همون جا قبله ما آدمهاست.
حق نگهدارتون .